خیریه خانه آرمان
درباره شرکت
سرپناهی برای کودکان بی سرپرست
من آرزو هستم، ۲۷ ساله.
و پدر و مادرم، پدر و مادری نیستند که منو به این دنیا آوردند .
اونها وقتی که من خیلی بچه بودم، منو به سرپرستی قبول کردند، ولی به جز همین یه جمله، من در واقعیتِ زندگی هیچ فرقی با دخترهای دیگه ندارم.
من یک خانوادة حقیقی و کامل دارم که بیدریغ برای من مادر و پدر بودند و از زمانی که من و پیش خودشون بردند نذاشتند هیچ کمبودی احساس کنم.
وقتی ۲۰ ساله شدم تصمیم گرفتم به خانوادة بزرگ حمایت از کودکان بیسرپرست آرمان بپیوندم و کمک کنم تا کودکان بیسرپرست یا بدسرپرستی مثل من، صاحب یک خانواده بشن، حق مسلمی که روزگار ازونها دریغ کرده … چه این خانواده، خانوادهای مثل پدر و مادر من باشند، چه خانوادهای مثل اعضای خانهی آرمان.
در این مرکز، دوستانم با فعالیتهای شبانه روزی و بیوقفه، در تلاش هستند تا دنیا رو برای بچه های بیسرپرست به جایی زیباتر و امن تر تبدیل کنند.
از بین اعضای خانوادهی بزرگ آرمان، من امروز داوطلب شدم تا قصة تاثیر قدمهای بزرگی که در این خانه برای کودکان برداشته میشه رو بنویسم، تا به همة شما بگم چقدر ممنونم بابت خانوادهای که برای من آفریده شد، که برای امثال من آفریده میشه. چیزی که نداشتم و ندارند… چون کودکان خانة آرمان کوچکتر از اونی هستند که بتونند این تشکر رو به گوش شما برسونند.